۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز-

۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز

معرفی کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز

کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز نوشته محمداسماعیل حاجی علیان، شامل 14 داستان کوتاه طنز با عناوین: ایستاده در برابر باد، انگشت کمری مشتی توی دماغ پلنگ، سی و یک روز و پنج انگشت، رفاه اجتماعی، سیاهه نگار موبزی، گردوی کله گاوی و...  است.

ویژگی مشخص کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت را می‌توان همان ویژگی مشترک نوشته‌های داستانی حاجی علیان در رمان‌ها یا داستان‌های کوتاهش در نظر داشت یعنی تاکید و توجه به آداب و رسوم مناطق و اقوام ایرانی. نکته مهمی که می‌توان به این ویژگی اضافه کرد استفاده فراوان او از واژگان و اصطلاحات قوی و محلی و قومیتی خود (سمنان) است که همین امر نوشته‌های داستانی او را به اثری برخوردار از مایه‌های تک نگاری نزدیک می‌کند و مطمئنا می‌تواند در مطالعات جامعه شناختی موثر واقع شود.

محمداسماعیل حاجی علیان، پیش از این کتاب‌های چهار زن، سمفونی بابونه‌های سرخ، اپرای مردان سبیل استالینی، اگه زنش بشم، می‌تونم شمر رو بغل کنم؟، مقام گورخانه و... را به بازار کتاب عرضه کرده است.

در بخشی از کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت می‌خوانیم:

پیرمرد که نیم‌خیز شده بود، دوباره نشست سر جایش و ادامه داد: «پارسال که اشرف و رضا شاه اومده بودن ییلاق، اشرف به من گفت: درویش رستم!... گفتم: بله علیامخدره، امر کن! گفت: شاه تا حالا گوشت پلنگ نخورده... مام دلمون پی اشرف بود و هر چی می‌گفت روی تخم چشامون می‌ذاشتیم و خوشامدش رو می‌گفتیم. بلند شدیم سه تیر اشرف رو ازش قرض گرفتیم و برو که رفتیم... دو شبانه‌ روز توی کوه‌های همین بالا دنبال پلنگ... تخمش رو ملخ خورده بود... جلدی رفتیم یه آهو زدیم و آوردیم چند قدمی خودمون سر بریدیمش و پریدیم پشت بتۀ طاق جا خوردیم... نیم ساعت نکشیده، هفت تا گرگ سر رسیدن... اگه نجنبیده بودم، لاش رو دهنی کرده بودن... همه‌شون رو سر بریدم... جنازه‌شون رو بردم انداختم ته دره که بوش نپیچه تو بوی آهو... خلاصه ارباب جان، سرت رو درد نیارم. تا برگشتم سر لاش، دیدم یه پلنگ سه‌ تای هیکل شما، ایستاده بالای لاش... زبون می‌زد و دهن نمی‌گرفت... سیر بود حیوون... تا رفت با خودش شیش و بش کنه که گاز بزنه یا نه، پریدم و از پشت کتش رو گرفتم و دست انداختم پر شالم و طناب رو بستم به پشتش... لامصب می‌خواست دستم رو گازی کنه که با یه دستم نگهش داشتم و با یکی دیگه لاش آهو رو بلند کردم و زدم توی سرش... گیج شد و افتاد... بی‌ادبی می‌شه ارباب، پلنگ به اون هیکلی، به خودش شاشید... گفتم روی دوش بکشمش، نجس می‌شم... ولشون کردم و رفتم توی جنگل یه خرس کشتم و پوستش رو کندم و انداختم روی دوشم و برگشتم... پلنگ و گوشت آهو رو انداختم روی دوشم و راه افتادم. پلنگ هی به هوش می‌شد و بوی لاش بیهوشش می‌کرد... چند باری هم دهن‌ دره کرد که با مشت زدم توی سرش... خلاصه سرت رو درد نیارم، لاش رو رسوندم خدمت اشرف و گفتم: این رو واسه شاه کباب کن علیامخدره... حالا از اشرف هی التماس که تو هم سر شام باش و از من اکراه که باید برم، ییلاق گوسفندا رو بره نکردم... خلاصه موندم و...»

فهرست مطالب

ایستاده در برابر باد
انگشتِ کمریِ مشتی توی دماغ پلنگ
سی و یک روز و پنج انگشت
رفاه اجتماعی
سیاهه‌نگار موبزی
گردوی کله‌گاوی
هانسونو
مجموعه اعتراف‌های من بالای دار
آفتاب سرگردان دات بلا گفا
تو رو خدا تابلو نشه
نشمر، کم می‌شه
تاخت
گیلغامیش
چلمک‌ بازی

آیکون موضوعات موضوعات

ادبیات
۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز
۳۱ روز و پنج انگشت: مجموعه داستان کوتاه طنز