
معارف اللطائف
معرفی کتاب معارف اللطائف
هدف کتاب معارف اللطائف نوشته محمدعلی مجاهدی، نشان دادن ابعاد بسطی و ذوقی بزرگان دین، عرفای نام آشنای اسلامی و بزرگان بلند آوازهی ایرانی است که در هیمنهی علمی آنان رنگ باخته و مجال دلربایی پیدا نکردهاند.
در پیشینه کهن شعر و نثر فارسی نیز به نمونههای بارزی از هجو و طنز، بدیههگویی، هزل و اخوانبدهای منظوم بر میخوریم که گاه صبغهی دینی، عرفانی و اخلاقی دارند و گاه سرشار از مقولهای طنز آلود و هزل آمیزند. از دواوین شعرا، تذکرههای فارسی و برخی از متون منثور و منظوم عرفانی میتوان به عنوان منابع دست اول هزل و طنز نام برد و آثاری همانند لطائف الطوائف صفی علی هروی از دیرباز با لطیفهها و مطایبهها، راهگشای اهل ذوق و ادب بودهاند.
شیوۀ بیان ادبی اعم از شعر و نثر که در آن عیبهای فردی و اجتماعی مورد تمسخر قرار میگیرد و هدف آن اصلاح رفتار بشری است، سخن طعنه آمیز، سرزنش، سخن تمسخر آمیز، و هنگامی که با کلماتی از قبیل: زدن، کردن، ساختن همراه میشود و مصدر مرکب میسازد، معانی دیگری را بر قلمرو معنی «طنز» میافزاید.
گروهی از صاحب نظران طنز را به عنوان یک «شگرد ادبی» معرفی کردهاند، و برخی دیگر آن را یک «نوع ادبی» شناختهاند. سر و کار طنز با آدمی است و به خاطر طبع پارادوکسیکال و خلاف عرفی که دارد، «خنده» و «اندیشه» را یک جابه مخاطبان هدیه میکند، و در عین حال هدف مشخصی را که در نهایت به تغییر و اصلاح رفتارهای بشری میانجامد، دنبال میکند، و این همان «رسالت» و تعهدی است که برای «طنز» تعریف کردهاند.
شاید با کمی تسامح و اندکی تساهل به توان هجو، حاضر جوابی، مطایبه و لطیفه را نیز صرف نظر از شاخصههایی که دارند در قلمرو «طنز» مورد مطالعه و بررسی قرار داد، چرا که هیچ کدام از آنها از ظرافت، نکته بینی، طبیعت خلاف عرفی، نقیضه پردازی و نقیضه گویی خالی نیستند.
در بخشی از کتاب معارف اللطائف میخوانید:
آوردهاند که: در ایام ماضى وزیرى بود که امور ملک خراسان به رأى او مفوض بود و در خدمت ملک آن عهد، قربتى تمام داشت. و یکى از عادات او آن بود که هر که به خدمت او آمدى و حاجت خود را بر وى عرض کردى، او دست بر سینه نهادى و گفتى: کار من است، که تمام کنم و منت بر خود نهم. و چندان از این نوع بگفتى که او واثق شدى که این بر آید. پس وزیر آن را فراموش کردى و بدان التفات نکردى!
آن وزیر را مسخرهاى بود. روزى با وزیر در حمام بود. مسخره در وى مىنگرید و مىخندید! وزیر خندهى او را مدافعت مىکرد. مسخره گفت: مرا عجب مىآید که خداوند، سبحانه و تعالى بر بندگان خود پنج نماز فرض کرده است. و من پنج نماز کنم، و باشد که در بعضى تقصیر رود. و سر زانوى من به سبب سجود کردن ریش شده است و شوخ بسته و خداوند، به جهت کار مردمان، روزى هزار بار دست بر سینه زند و یکى از آن به تمام نرساند و هیچ نشانه بر سینهى مبارک او پدید نیامده است!
وزیر از این کلمه به غایت برنجید و او را از خود دور گردانید، اما بعد از آن سیرت خود را مبدل کرد و هر که را وعده کردى به وفا رسانیدى. و این سخن اگر چه در لباس هزل بود اما هر چه تمامتر، اثرى کامل ظاهر کرد.
فهرست مطالب
پیشگفتار
بخش اول
بخش دوم
نمایۀ منابع
منابع
موضوعات
ادبیات
